به نظرتان اینجا کجاست:
شبیه یک جور زمین بازیست. اما بگذارید دقیقتر نگاه کنیم:
شاید هم یک جور کار هنری باشد.
این در واقع بنای یادبودی است برای شصت هزار نفر کشته و مفقود در دهه هشتاد میلادی در پرو. اسم این بنا El Ojo que Llora است؛ که یعنی چشم گریان. کشتهها و مفقودها حاصل تلاش مسلحانه گروهی چریکی است به نام Sendero Luminoso که دست کم اسم این یکی را شنیدهاید؛ راه درخشان.
سی هزار قطعه سنگ در این بنا به کار رفته و روی هر قطعه نام و نام خانوادگی و تاریخ مرگ یک قربانی را نوشتهاند؛ حدود نیمی از قربانیان.
ایشان هم جناب آقای گوزمن هستند، پدیدآورنده گروه راه درخشان. گروهی چریک مبارز که لابد با آرمانهای خوبشان هدفی جز اعتلای میهن و عدالت و رهایی از امپریالیسم نداشتند. آقای گوزمن هم استاد فلسفه در دانشگاه بودهاند و این گروه در واقع حاصل عملی تاملات فلسفی ایشان است.
البته استاد در تاملات فلسفیش منبع الهامهای درخشانی هم داشته است:
آقای مائو که چین را از شر استبداد و استعمار رهانید.
آقای لنین که دائم در کتابخانهها کتابهای مارکس و انگلس را میخواند و یادداشت برمیداشت و بعد با همین یادداشتهایش روسیه را آزاد آزاد آزاد کرد و تزارهای شیطان صفت را به گور فرستاد.
و آقای استالین که نگذاشت انقلاب آقای لنین به انحراف بورژوازی کشیده شود. به وضع آشفته عکس بالا توجه نکنید. این وضع دخلی به حرفهای ما ندارد. در عوض به این نکته توجه کنید که آقای استالین در جوانی برای انقلاب بسیار تلاش کرده بود:
به هر حال مردم پرو لیاقت آقای استاد دکتر گوزمن را نداشتند و برای همین استاد به زندان افتاد و چنان که دیدید سالهاست در حبس به سر میبرد. اما گمان نکنید چریکهای راه درخشان بیکار مینشینند:
در واقع به بیان ساده:
قربانیها غلط کردهاند که قربانی شدهاند. زنده باد راه درخشان. زنده باد چریکهای مبارز و مائو و لنین و استالین. اگر گلولهای برای شلیک نداشته باشیم، سنگها را میشکنیم و بناها را رنگ میکنیم. ما نمیگذاریم افتخارات راه درخشان فراموش شود.
البته این تمام داستان نیست. در گوشهای دورافتاده از همین کشور پرو، به همت یک انجیاوی احتمالا مخملی، روستایی از فقر مطلق به فقر نسبی رسیده، وضع مردم کمی بهتر شده و بچهها به مدرسه میروند و درس میخوانند. بچهها شادند و آینده را میسازند. احتمالا بی نیاز به استاد دکتر گوزمن و تاملات درخشانش.